گرچه حوادث دنیای اثر هنری ریشه در شرایط تاریخی و اجتماعی دوران خاصی دارند، اما هرگز نوع رویکرد و بیان نمایشی یک نمایشنامه کاملاً در محدوده رخدادها، اشخاص و موقعیتهای موجود و محدود و بسته یک دوره خاص باقی نمیماند و به طرز تلقی و نگرشی که تابع آنالیز و علتیابیهای تازه و غیرقابل انتظار باشد، نظر دارد. اگر ما بهطور مستقیم و بیواسطه سراغ وقایع پیرامون خویش برویم، در آن صورت باید گفت که ماهیت عمل چیزی جز یک نگاه و ارزیابی ژورنالیستی و گزارشی از واقعیات نیست.
این را نباید فراموش کرد که بهترین شکل یک رویکرد گزارش همان فرم ژورنالیستی آن است که در روزنامهها و رسانهها شاهد آن هستیم. مقوله گزارشدهی جایگاهی در هنر نمایشنامهنویسی ندارد و اگر در یک نوشتارِ نمایشی چنین مضمون و رویکردی در نظر گرفته شود، در آن صورت نوعی ضایع کردن و هدر دادن معنا و ارزش تحلیلی واقعه یا واقعیات صورت گرفته است.
در هنر نمایشنامهنویسی، آنالیز هر واقعه به خاطر یافتن و نشان دادن وجوه ناشناخته آن و در نتیجه، ورود به لایههای معنادار و پنهان آن و دست یافتن به شاخصههای اجتماعی، سیاسی، فلسفی، فرهنگی و زیباییشناسانه است، طوری که ماحصل این «درون رفتِ» ذهنی و حسی، چیزی فراتر از گزارش دادن صرف حادثه، است؛ به عبارتی نوعی مکاشفه در وضعیت بیرونی و درونی آدمها و موقعیتهاست و در نهایت غایتجوییهای متعدد و متفاوتی در بر دارد که تماشاگر را به هنگام اجرای نمایش از جایگاه یک ناظر خارج و به تشریک ذهنی و عاطفی در امور واقع شده وامیدارد.
نمایش کوچ در کوچ به نویسندگی و کارگردانی محمد احمدی بر آن است که موقعیت بستهای مثل اسارت را که بارها و بارها به طرق گوناگون بازنگری و پردازش شده، دوباره بازاندیشی کند. نویسنده، پرسوناژهایش را در یک انبار کاه و به قصد رجوع به گذشته و پسزمینه زندگیشان گردهم میآورد تا بلکه از این طریق آنها را برای تماشاگران شخصیتپردازی کند. هیچکدام از پرسوناژها وجه اشتراکی با هم ندارند، جز آنکه همگی دچار یک موقعیت یکسان شدهاند.
محمد احمدی صرفاً خواسته است موقعیتی پرآکسیون و حسآمیز خلق کند و چون این نمایش اساساً بر تحلیل و درون شکافت موقعیت متکی نیست و فقط میخواهد بهانهای برای بیان بیوگرافی پرسوناژها باشد و چیزی را به تماشاگران گزارش دهد، به ژرفاندیشی نمیانجامد. با آنکه موقعیت نهایی نمایش، دشوارترین شرایط برای پرسوناژهاست، اما خیلی زود و به کمک افکت نور و صدای انفجار، به آسانی ساماندهی میشود، بی آنکه چیزی از چگونگی وقوع این حادثه عملاً برای تماشاگر مشهود و آشکار باشد.
کلیت حادثه شباهت زیادی به یک بازی دارد؛ نویسنده پیرنگ اثر، یعنی روابط علت و معلولی حوادث نمایش را نادیده گرفته و از میزان حسآمیزی و کنشمندی موضوع و حوادث کاسته است.
توصیف و حتی نشان دادن صرف یک حادثه جایگاهی در هنر نمایش ندارد و سبب میشود که همه چیز ساده و حتی کمیک جلوه کند.برخلاف آنچه تصور میکنیم بسیاری از علتهای حادث شدن حوادث بیرونی و اُبژه، درونی هستند و در این رابطه فقط اثری را میتوان هنری به حساب آورد که وارد این حوزه درونی شود و همزمان نوع نگاهش هم کاملاً با نگرش معمولی دیگران تفاوت داشته باشد که تصور آن برای یک انسان معمولی، دور از ذهن تلقی میشود؛ نه اینکه به صورت خبری، روی صحنه به شرح حوادث بپردازد.
پرسوناژها چون عمیقاً شخصیتپردازی نشدهاند، همدلی و تأثیرات تماشاگران را برنمیانگیزند. به دلایل آسیبهای متن، اجرای نمایش به هر شکل انجام شود، در اصل قضیه و نوع نگاه و رویکرد، چندان تفاوتی ایجاد نمیگردد. بازیگران هم در حد یک نمایش معمولی ظاهر شدهاند، زیرا متن اجازه بیشتری به آنها نمیدهد.
اجرای نور، سلیقهای انجام میشود و ارتباطی با درونمایه نمایش ندارد. میتوان گفت که فقط برای تأکید و ایجاد یک فریم تصویریِ کوچکتر بهکار گرفته شده است. نمایش ظاهراً ناتورالیستی است، اما بعضی از پرسوناژها از جمله پسر جوانی که راهش با دیگران متفاوت و ظاهراً مبتکر و مخترع است، به دلیل دیالوگهای متناقضی که دارد بهطور ذهنی و غیرواقعگرایانه پردازش شده است. این پرسوناژ بیشتر به نوجوان شباهت دارد و بهرغم باهوش بودنش، آدمی بیدست و پا و سادهلوح به نظر میرسد. در نتیجه، حضورش کنار دیگران همچون وصله ناجوری است.
لباسها خوب انتخاب شدهاند. اتاقک سمت چپ صحنه هم که در بخشی از آن به غلط از سازههای فلزی ساخته شده، تماماً اضافی و بیمورد است. میشد آنجا را به شکل اتاقک دخمهگونهای که به کاهدان راه داشته باشد، طراحی کرد.
اینجا باید اذعان داشت که خود پرسوناژی هم که پشت این سازه در بند مانده است، علت و ضرورتی برای حضور در نمایش ندارد.دو سازه در کف کاهدان تعبیه شده است که شبیه اجاقهای آجری هستند و ظاهراً کمی از دود سیاه شدهاند، اگر آنها اجاق هستند جای آتش در کاهدان نیست! و اگر اجاقهای آجری نیستند پس چه هستند!؟
فراموش نکنیم که آنچه روی صحنه بهکار گرفته میشود، اعم از اشیاء، آدمها، رنگ، نور، صدا، لباس و... باید علت یا علتهایی برای بودن و کاربریشان وجود داشته باشد وگرنه به نقطههای کور تبدیل میشوند.
موسیقی نمایش بهجز در یک مورد، تصنعی و در مواردی حتی به نمایش آسیب زده است؛ زیرا نه بهخاطر حسآمیزی و تشدید کنشمندی موقعیتها یا حس و حال پرسوناژها، بلکه برای همراهی با صحنه انتخاب شده است. اما در یک مورد خاص، یعنی هنگامی که دختر جوان ضبط یا رادیو را روشن میکند و ترانهای پخش میشود، موسیقی کاربری دراماتیک دارد، زیرا حس تنهایی، به خودماندگی و به خوداندیشی او را بیشتر مینمایاند.
پرسوناژها بهجز دو پسر جوانی که یکی مبتکر و دیگری پشت سازه فلزی زندانی است، علتهایی برای حضور در این موقعیت و نمایش دارند، اما متأسفانه کمتر باورپذیرند. علت آن هم روشن است؛ موضوع اصلی نمایش فقط معرفی این آدمهای بینام و نشان و پسزمینه زندگی آنهاست.
از این رو، به شیوهای گذرا و ساده معرفی میشوند. در این میان یک استثنا هم وجود دارد و آن این است که نوع لباسی که توسط پیام فروتن برای دختر جوان در نظر گرفته شده و نیز بازیگری که توسط کارگردان برای اجرای این نقش انتخاب شده، تا حدی به کمک ظاهر و حالتهای چهره، این پرسوناژ را باورپذیر کرده است.
در کل باید گفت: نمایش کوچ در کوچ چیزی فراتر از یک گزارشدهی کلی و حتی ناقص از یک حادثه فرضی نیست. این نمایش در اصل با الهام گرفتن از بعضی رویدادهای خبری روزنامهها و رسانهها شکل گرفته، بی آنکه توانسته باشد تاثیرات نسبی و آنی این دو مدیوم اطلاعرسانی را هم نشان بدهد.